کتاب دختری در قطار یک رمان معمایی وجنایی با روایتی مدرن و از ماجرای سه زن است هر کدام از این سه شخصیت تنها بخشی از حقیقت را در دست دارند که هر کس از زاویه دید خودش آن را برایمان تعریف میکند.
داستان به طرز ماهرانهای بین سه زن قسمت میشود که زندگی آنها به نحو غمانگیزی به هم مرتبط میشود. ریچل، مگان و آنا. ریچل اولین شخصیتی است که در داستان با آن روبرو میشویم، او در قطار و در مسیر بازگشت از لندن به خانه در داستان ظاهر میشود. این مسیر هر روز او است و قطار از جایی میگذرد که زمانی ریچل و همسرش تام با خوشبختی آنجا زندگی میکردند، حالا او طاقت نگاه کردن به خانه شماره ۲۳ را ندارد چون تام آن را با همسر جدیدش آناشریک است. ریچل از همه جا بریده و به الکل روی آورده است، با اینکه اعتیاد به الکل موقعیتهای بدی برای او رقم میزند؛ قادر به ترک آن نیست و…
ریچل شخصیت اصلی داستان که زنی دائم الخمر است و دچار عدم اعتماد به نفس شدید است. او بیش از آنکه در واقعیت زندگی کند، در خیال و بین آدم های خیالی که فقط خودش آن ها را میبیند سیر میکند؛ آنقدر که درگیر حوادث بین شان می شود. حوادثی که هیچ وقت رخ ندادهاند.
باید اعتراف کنم که شیفته رمان پلیسی هستم.
در تمام مدتی که کتاب را گوش میدادم آشفته و هیجان زده بودم. بعضی از شخصیت ها رو دوست داشتم بکشم بیرون از کتاب و خفه کنم و اصلا دلم نمیخواست به آخرش برسم. میترسیدم شخصیت محبوبمو از دست بدم. اما پائولا هاوکینز همه رو در آخر غافلگیر میکنه و من مطمئنم بعد از خوندن کتاب لبخند میزنید.
خوبی خوندن رمان های بلند اینکه تا مدتی با شخصیت هاش زندگی میکنید. من با ریچل تا وقتی که آرامش پیدا کنه و زندگیشو از سربگیره نفس میکشم توی ذهنم وبرای آنا نهایت شوربختی و بدبختی آرزو میکنم که هر چند معتقدم هاوکینز اون رو به سزای چیزی که لایقش بود رسوند.
سرم را به شیشه قطار چسباندم. خانه ها را نگاه می کنم؛ مانند دنبال کردن صحنه های فیلم با دقت آن ها را ورانداز می کنم. به چیزهایی دقت دارم که دیگران دقت نمی کنند. فکر نمی کنم صاحبان این خانه ها هم از این زاویه، که من به جزییات خانه ها دقت دارم، تا حالا نگاه کرده باشند. دوبار در روز از این مسیر رد می شوم و هر چیز را چند بار تماشا می کنم.
مرگ با قطار مرگ خیلی بدی است. نمی دانم هر دو سه روز یک بار چند نفر بر اثر برخورد با قطار می میرند. نمی دانم چند نفرشان به طور اتفاقی مرده اند و چند نفر قصد خودکشی داشته اند.
اما باید کاری بکنم. تمام برنامه هایی که داشتم. کلاس عکاسی، کلاس آشپزی، همه چیز بلاتکلیف شد. خیلی بی مصرفم. به جای اینکه در حالت واقعی زندگی کنم، فقط نقش آدم زنده را بازی می کنم. باید چیزی پیدا کنم که خیلی دوست دارم. این شرایط را نمی توانم ادامه بدهم. فقط همسر بودن را دوست ندارم. نمی دانم دیگران چطور این کار را می کنند. هیچی ندارد جز انتظار. انتظار برای بازگشت مردی از سر کار تا بیاد و تو را دوست داشته باشد.
خلأ؛ خوب آن را می فهمم. باور دارم که هیچ چیز برای درمان آن به تو کمک نمی کند. از جلسات مشاوره درمانی دریافتم که خلأ ها و کمبود هایی در زندگی ات وجود دارد که همیشگی است. باید با آن ها کنار بیایی. مثل ریشه درخت که با سنگ بتونی اطرافش کنار می آید. تو هم با این خلأ ها کنار می آیی، شکل می گیری.
خواب خوبی ندارم. نه چون نوشیدنی می نوشم، بلکه برای کابوس های شبانه ام. خواب می بینم در جایی گیر افتاده ام. می دانم یکی از راه می رسد. راه فراری هست. آن را پیش از این دیدم، اما راهم را نمی توانم پیدا کنم. وقتی او به من می رسد، نمی توانم فریاد بزنم. سعی می کنم. نفسم بند آمده، اما هیچ صدایی نیست. همچون آدمی که دارد می میرد و برای زندگی دس و پا می زند.
مبلغ قابل پرداخت 17,000 تومان
برچسب های مهم